وقتی ک دلم براتون خیلیییب پر میکشه

سلااااااام دوستاییییی مهرررربون و باوفااااام

واقعا منو ببخشین خیلی وقتهههه غایب بودم

اخه سرم شلوغ بوددد.. بالاخرههه سختت ترین مرحله زندگیمو پشت سرگذاشتم خداروشکر

اوایل مهر عروسیم بود و الان تقریبا سه ماهه ک وارد دنیای متاهلی شدم

دلم براتون خیلی خیلی تنگ شده

وقتی امروز بعد مدت ها اومدم و دیدم هنوز یادم نبردین خیلی خوشحال شدم و دلم پررررر زد براتون

 

راستی خبرای جدید شما چیههههه؟

 

عاطفه ی گلممم من رفیق بی معرفتی بودم ولی تو خیلی باوفایی ک تاریخ تولدمم یادت نرفته دوووستم ازخدا میخوام اندازه قلب مهربونت بهت بده..

ابجی میناااا چطووری؟ممنونم ک منو یادت بوددد..مینااا کوچولوی من منم دلم برات تنگ شده ... ترلان جون خانومممممی توام عزیزمی همینطوررر

خیلی دوس دارم بدونم کجایین..زندگیاتون درچه حاله.. اوضاع ای بی چطوره... از بقیه دوستااااام چه خبرر

 

منو ببخشین واقعا گرفتار بودم ک وقت سرخاروندن نداشتم.. الانم ک درگیر زندگی هستیم

 

روز عروسیم خوب بود ولی خیلیییی استرس داشتم و چون سراغ یه دکتر خوب نرفتم نتونستم جلودار استرسم بشم و کل مراسم از شدت استرس کم مونده بود پس بیوووفتمممممممم خخخخخخ

وهم

من تو زندگیم دوران سخت زیادی داشتم.. 

خودم فکر میکردم خیلی قوی هستم

ولی این یه سال اخیر دیدم زکککی اونطورام ک فک میکردم نبود.. اتفاقا فوق العاده ضعیف و شکننده م فوق العاده خودخورم

من خیلی تغییر کردم.. دیگه اون نگاه ایده آلیستی رو به زندگی ندارم... گاهی وقتا صرفا میگم زندگی بگذره... روزام بگذره با فلان مرحله از زندگیم رد کنم ببینم چی پیش میاد

دیگه با کیفیتش کاری ندارم.. این ک خوش بگذره.. و این صوبتا اصلا

ولی واقعا این مدل زندگی خیلی حال به هم زنه

با نامزدم فرسنگ ها دور شدم.. اوایل آشماییمون تا عقد خیلی بهش نزدیک بودم خیلی عاشق بودم ولی الان دورم ..دوریم.. 

دوسش دارم ولی خیلی چیزا تو زندگیمون کمه.. اون خلایی شاید حس نکنه ولی من نه

شاید یه ماه بعد عروسیم باشه ولی من هیچ ذوقی ندارم.. حتی آماده هم نیستم... 

کاش یه تغییرات مثبتی تو زندگیم اتفاق بیوفته

 

خدا .. چقدر دور شدم ازش... اولا چقدر باهات حرف میزدم.. اما الان از توام دور شدم.. امیدم ایمانم توکلم رفته...چه بلایی داره سرم میاد

من میترسم ازین زندگی

آرشیوم کووو

وای الان دیدم آرشیو یه سال اخیرم حذف شده

آخ جووووون درست شد

واااایییییی سلاممممممممممممم

نمیدونین چقدر دلم برا شما.. برا اینجااااا... برا نوشتن... برا خوندن وبلاگ دوستام... برا کامنت گذاشتن و کامنت خوندناااا تنگ شده بودددد

 

عجیباااااا عجیبببببببببب

الان زیاد فرصت ندارم چیزی بنویسم ولی زود سریعععع بگین چه خبرا؟

من هنوز عروس نشدماااا اینو بگمممم بعد میام مینویسم ماوقع رو

 

بوس بوس

:)

سلام بچه هاااا


خدارو صدمرتبه شکر که امروز کنکورمو دادم و سرجلسه اذیت نشدم اصلا.. البته قبلش یه قرص ضد استرس خورده

بودم.. امسال به نسبت پرسال سوالا راحت بودن ولی من چون برا آزاد دارم میخونم و برا یه رشته ی دیگه آمادگیشو

نداشتم ولی بازم خوشحالم ک به ترسم غلبه کردم و تسلیمش نشدم..اگه نمیرفتم مطمئنم که پشیمون میشدم..

مرسی از همه ی دوستان گلم که پیگیر بودن و برام قوت قلب دادن.. من شما رو نداشتم چیکار میکردم عایا؟


بقیه کامنتارو بعدا حتما جواب میدم ..الان با عجله دارم آپ میکنم و نش تا به ویرایشش برسم..


خیلی دوستون دارم مراقب خودتون باشین

روزمرگی


دوستان بی زحمت تشریف بیارین ادامه مطلب :)

ادامه نوشته

چرخ زندگیم باید بچرخه!


خوب عرضم به خدمت با سعادتتون! اومدیم آپ کنیم اونم بدون غم و غرغر.. خوب خودمم میدونم دارم یه دوره ی دپرشن رو میگذرونم ولی قرار نیس بشینم دست رو دست بذارم که معجزه شه و حالم خوب شه که..

 بخاطر همین تصمیم گرفتم ازین حال و هوا زودی بیام بیرون..

تصمیم اولم اینه که دارم برای ارشد درس میخونم.. البته ازونجایی که ما در حد دانشجوی سراسری و روزانه شدن نیستیم هدفمون رو دانشگاهه آزاده.. ولی عوضش رشته محبوبم روانشناسی عمومی.. البته من بالینی رو هم خیلی دوس دارم..ولی حس میکنم از تواناییم خارجه خوندن رشته سنگینی مثل روانشناسی بالینی.. شااااااااااید قبول بشم ازین رشته ولی خوندنش به مراتب سخت تر و سخت تر و سخت تره..ولی همونم غنیمته.. حالمو خوب میکنه فکر کردنش.درسته هزینه دانشگاه خیلی سنگینه..ولی برای اولین بار تو عمرم دارم میرم سمت چیزی که همیشه آرزوشو داشتم..پس شاید ارزششو داشته باشه.

نمیدونم بااوضاع مهمون ناخونده ی محترمم چطوری باز میخوام برم دانشگاه ..میدونم کار آسونی نیست..خیلی اذیت میشم.. ولی تااون موقع خدا بزرگه.. یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت..

روزای سختی درپیش دارم..ولی ازین سکون و پوچی خیلی بهتره...یادمه دوران کارشناسی همش میگفتم من غلط بکنم اگه بخوام ادامه تحصیل بدم و ازین صوبتا..حتی بعد تموم شدن دانشگاه خیلی خوشحال بودم که راحت شدم و میگفتم اصلا حوصله م سر نمیره.. ولی الان بعد گذشتن تقریبا یه نصف سال واقعا این بیکاری و بی مصرفی! خیلی اذیت کننده شده.. حسابی حوصله م سرمیره و به دنبالش افسردگی میاد سراغم..

شبا خیلی بدخواب شدم باز.. تازه به این نتیجه رسیدم من وقتایی که خیلییییی غمگینم و ترس دارم نمیتونم بخوابم.. خواب به چشمام نمیاد اصلا.. شبا انقدر تو تختم وول میخورم که ساعت میشه 4 و به زوررررر خوابم میبره

دنبال قرص خواب آور بودم اونم که همه میگن ضرر داره و نخور.. ولی واقعا خیلی وقتا خوابیدن بهترین راه برای فرار کردن از دنیای واقعیه.. از فکر و خیال و غصه و ترس و استرس

 

راستی امروز آهنگ جدید بنیامین رو که به همسر مرحومش خونده رو دانلود کردم.. چه غم بزرگی داشت این آهنگ.. باعث شد منه پوست کلفت اشکم دربیاد! واقعا چقدررررر غم وحشتناکیه از دست دادن عزیزت..

وقتی داشتم به این آهنگه گوش میدادم مدام این حرفا میومد تو ذهنم که اگه کسی تو زندگیتون هست.. همسری .. عشقی.. چه میدونم دوس دختری دوس پسری.. هیچ وقت ناراحتشون نکنین.. دلشونو نشکونین.. باعث غم و غصه شون نشین.. به این فکر کنین اگه یه لحظه نباشه چی به سرتون میاد.. چقدر دنیاتون ازهم میپاشه..

من این رویه رو برای اطرافیانم همیشه داشتم.. درسته شاید دعوام بشه جروبحث کنم تن صدام بالا بره ولی دقیقا چند ثانیه بعدش نبودنشون میاد به فکرم. اون موقعس که حتی اگه اوناهم مقصر باشن خشمم فروکش میکنه.. از گفته هام پشیمون میشم..حتی اگه به زبونمم نیارم پشیمونیمو ولی واقعا دنیام عوض میشه..

دنیا دوروزه .. باید از خودمون خاطرات خوب به جا بذاریم


سیاه


بعد پست قبلی.. تو خونه بیشتر رفتم تو لاک خودم.. دیگه باکسی حرف نمیزنم.. گاهی فکر میکنم شاید تقصیر از منه.. شاید واقعا من بدم که با کسی کنار نمیام.. شاید درست نباشه ولی اینبار سعی کردم صورت مسئله رو پاک کنم.. یعنی دیگه با کسی به اونصورت حرف نمیزنم تا بخواد بحث و دعوایی پیش بیاد... اینجوری خیلی بهتره..

 

خیلی بی انگیزه شدم.. خیلیییی... انقدر بد که اصلا دلم نمیخواد کاری انجام بدم.. گرسنه م میشه دلم نمیخواد چیزی بخورم.. باید درس بخونم واسه ارشد ولی از دلم نمیاد! باید به سرو وضع خودم برسم حسش نمیاد بهم.. اصلا به طرز تهوع آوری کسل و بی حالم..

انقدر پدر فشار آورد بهم تاآخر مجاب شدم واسه ارشد جدی درس بخونم و بشه هدفم.. البته میدونم بااین اوضاع ،دوران دانشگاهم بازم برام سخت میگذره ولی چه میشه کرد؟

نمیگم من چشم بصیرت دارم یا به درجه ای از علم و ربانیت رسیدم که چهره ی واقعی آدمارو میبینم ولی واقعا تجربه هایی که تاالآن داشتم باعث شده زودتر چهره اصلی آدمارو میبینم.. زودتر خودشونو بهم نشون میدن.. زودتر بدیشونو میبینم.. حالم بهم میخوره از بیشترشون.. خدایا چرا بامن اینجوری میکنی؟ نمیشه چندتا از اون آدم خوباتو برام بفرستی که ببینم آدمای خوبم هستن..؟آدمای خوب چطور میشن؟چه شکلی میشن؟

 

راستش خسته شدم از بس تو همه چیز زندگیم دعا کردم و برآورده نشده.. نمیخوام بگم ایمانمو از دست دادم نه.. اتفاقا چندوقته شروع کردم نمازخوندن و اصلا نمیذارم قضا بشن نمازام..ولی خیلی ناامیدم.. پر از حس بد و منفیم..

انقدر دوس دارم یه دل سیر گریه کنم ولی نمیتونم.. غمباد گرفتم.. چون دکترم براچشمام یه مدت ممنوع کرده گریه کردنو.. دلم میخواد سرمو بذارم رو پای یکی .. حرف بزنم و حرف بزنمو اشک بریزم اونم همش درکم کنه و سرزنشم نکنه..

خسته شدم از بس یه چیزایی رو خواستمو نشده!

 

راستی عیدتون مبارک.. بخشین ازینکه بازم تلخم..

هی روزگــــار!!  من به درکـــــ  خودت خسته نشـــدی  از دیدن تصویر تکراری درد کشیدن من؟!


چون پستم طولانی شد گذاشتمش تو ادامه مطلب.. رمزم نداره


ادامه نوشته

اندر خم یک کوچه :)


یه مدته رسما روانی شدم.. گاهی از خودمم می ترسم یا به واکنش های خودمم تعجب میکنم.. راستش من گوشام خیلی تیزه.. و ازین بابت خیلی وقتا خیلی حرص میخورم.. متاسفانه مدت زیادیه نسبت به یه سری صداهای خاص خیلی حساس شدم.. جوری که اصلا حتی نمیخوام اون صدا روبشنوم و حتی اگه امکانش باشه دو دستی گوشامو میگیرم تا نشنوم.. از بس حساسیتم زیاد شده که اون لحظه دلم میخواد یا خودمو بکشم یا منبع اون صدارو..

خوب الان حتما براتون سواله که چه صداهایی.. شاید مسخره باشه ولی صدای خیار خوردن هویج خوردن یا چه بدونم شلغمو اینجور چیزا.. یا اگه یکی با ولع غذا بخوره و رعایتم نکنه و با دهن باز غذاشو با صدا بخوره.. البته میدونم خیلیا به این مسئله حساسن ولی مال من از حد گذشته.. ینی دقیقا انگار یکی داره مغزمو تراش میده..به اون حال میوفتم رسما.. اون روز مامان داشت ظرفا رو میشست و دوتا قاشق رو به هم میزد تا پاکشون کنه وایییی نمیدونین چه دادی زدم سر بنده خدا.. کلا این حالتی که من دارم نرمال نیس و شبیه روانی ها شدم.. البته این عکس العمل رو سره هرکسی ندارما.. واسه یکی دونفر از اطرافیانمه که به بیچاره ها همش گیر میدم..

میتونین به این لیسته تخمه شکوندن و عین خر آدامس جوییدن و قاشق به دهن کشیدنم و... اضافه کنین..

رسما دیوانه شدم ..

 

از یه طرفم صورتم حسابی شروع کرده جوش زدن.. هرروز که از خواب بیدار میشم یه جوش تازه درومده.. البته به مدد این کرم پودرا شاید چیزی به اون صورت معلوم نشه ولی خودمو حرص میده که.. خلاصه چند روزه افتادیم تریپ بکش خوشگلم کن J  یه هفته س ماسک عسل رو صورتم میزنم هرازگاهیم عسل رو با سیب رنده شده قاطی میکنم میزنم.. پوست رو زنده و جون دار میکنه.. اگه این جوشا هم برن من کمتر حرص میخورم..

 

من همیشه فکر میکردم فقط قسمت جلوی موهام که رو صورتم میریزم تار سفید زیاد داره که بیشتر وقتا رنگ میکنمو نمیزارم پیدا بشه ولی اونروز دیدم ای دل غافل من کلییییییی موی سفید تو سرم دارم.. از بس زیاد که اشکم درومد.

من چرا اینجوری شدم؟

راستش گاهی فکر میکنم حالا من خوب دووم آوردم شاید هرکس دیگه ای جای من بود تاحالا هفت کفن پوسونده بود ولی بعدم میبینم منم همچین صبر ایوبی نداشتم.. تمام ناراحتی ها و فشار ها و استرس هایی که متحمل میشم با یه چرخه ی خیلی شیکی! رو جسمم تلافی در میاره.. مسئله فقط مریضی نیس .. اصلا.. خیلی چیزا دست به دست هم میدن که این اوضاع بوجود بیاد..

 

خوب اصلا دلم نمیخواد حال و هوای نوشته م افسرده و ناامید کننده باشه.. بگذریم

 

امسال اولین سالی هستش که من دغدغه امتحان و شب بیداری هاشو ندارم.. از بس بابت این مسئله خوشحالم که حد نداره.. چقدر میچسبه خوابیدن... هرروز تا ساعت یازده و نیم میخوابم.. البته  موقع بیدارشدن هم فقط به این نیت از جام بلند میشم که دیگه خسته شدم از خوابیدن!جالبه صبح ساعت 7 اینا وقت قطره چکوندن چشمامه.. مامان چون میدونه تنبلم خودش میاد بالاسرم ولی هرصبح داستانیه این قطره چکوندن ما..چون رسماااا چشمام باز نمیشن از هم.. از بس که این خواب شیرینه.. مخصوصا زمستون.. مخصوصا اینکه بدونی داره ریز ریز برف میباره.. عوضش از اونور تابستون در راهه که قششششنگ عوض این خواب زمستونیا درمیاد و من از گرما حتی نمیتونم شبا راحت بخوابم.

 

ولی خدایی زمستون امسال شهره ما عجیبببببب سرد بود!!! من تو خونه جوراب میکشم رو شلوارم و یه شالگردنم میبندم دور گردنم تا یخ نزنم.. حالا دیگه نمیگم چندتا پلیور میپوشم که یخ نزنین.. بیرون از خونه که اصلا نمیشه قدم برداشت.. اصلا آدم فکر میکنه الانه تک تک سلوللهای بدنش بترکه از سرما! خلاصه بساطی داریم ما..

این بود انشای من J